سيد ابوالفضلسيد ابوالفضل، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

نازدونه يكي يه دونه

نازدونه با ماهیِ باباجون

نازدونه ی من ؛ هر وقت می رفتیم خونه ی باباجون( پدرم ) با ماهی عیدشون بازی می کنی و بهش غذا می دی .باباجون هم که می دونست ماهی رو دوست داری قول داد که هر وقت بره ماهیگیری و ماهی بگیره اونو واسه ی تو بیاره. عزیزم بالاخره باباجون که یک شنبه شب (18/2/1390)رفته بود ماهیگیری دو تا ماهی گرفت.چون می دونست خوشحال می شی صبح  روز دوشنبه (19/2/1390)ماهیا رو برات آورد من که دیدم کلی ذوق کردم به خاطر اینکه من هم مثل خودت ماهی رو خیلی دوست دارم وقتی ماهی رو دیدی از خوشحالی کلی جیغ زدی و گفتی اوووووو مااااااااهیه ومن هم که می دونستم همچین عکس العملی نشون می دی دوربین رو از قبل آماده کرده بودم وعکس گرفتم تا بعد اگه بزرگ شدی ببینی که چه قدر برای دیدن م...
29 ارديبهشت 1390

افتتاحیه جشنواره ی اقوام ایرانی

عزیزم دیشب مراسم افتتاحیه جشنواره ی اقوام ایرانی در سالن نمایشگاه بین المللی منطقه آزاد اروند خرمشهر بود وما هم در این مراسم شرکت کردیم. جشن خیلی باشکوهی برگزار شده بود تعدادی از هنرمندان صدا و سیما حضور داشتند، مراسم نورافشانی داشت بادکنک های زیادی به هوا فرستادند. نازدونه ی قشنگم خیلی کیف کردی چند تا عکس هم گرفتیم ولی چون خوابت می اومد زیاد جالب نشد. مجری برنامه آقای شهریاری ،خواننده آقای صنعتگر،نمایش طنز وتقلید صدا آقای کریمی. مراسم نورافشانی                      سید ابوالفضل با یکی از خانم های بختیاری     ...
22 ارديبهشت 1390

شب بارانی به یاد ماندنی

گلم صبح روز شنبه 10 اردیبهشت 1390 را با گردوخاک شروع کردیم وگهگاهی نمنمکی بارون میومد ولی گردوخاک همچنان ادامه داشت. بابایی که از سر کار اومد کمی خوابید و بعداز 1ساعت استراحت بیدار شد وگفت آماده شید که شما رو ببرم بیرون .هرچی می گشتیم  سویچ موتور پیدا نمی شد  و تقریبا10دقیقه دنبال سویچ می گشتیم تا بالاخره سویچ پیداشد.(انگار خدا می خواست که ما بیرون نریم) حرکت کردیم که توی شهرگردوخاکی یه دوری بزنیم.بابایی گفت که بارون بیشتر شد وزوتر بریم خونه ومن به بابایی گفتم زمستون نیست که بارون شدت بگیره ولی خوشگل مامان قبول نکردم که برگردیم گفتم ما رو ببر آبادان.خلاصه بابایی گول حرف های مامانی روخورد و راهی آبادان شدیم.کمی بالاتراز پمپ بن...
15 ارديبهشت 1390

بهونه گیری نازدونه در عروسی

نازدونه ی عزیزم روز پنج شنبه18/1/90عروسی رفیق دایی قاسم دعوت بودیم واین خانواده رسم داشتند بعدازتمام شدن عروسی پدرداماد با اسلحه ی شکاری  تیر هوایی بزنند.  خلاصه گلم خیلی خسته شده بودی و بی تابی می کردی وقتی آهنگ ها تمام میشد میگفتی مامان عروسی تمام شد بریم خونه؛ بعد دوباره آهنگ بعدی شروع می شد و متوجه میشدی که عروسی تمام نشده.  این قضیه چند بار تکرارشد... دنبال بهانه میگشتی تا بری بیرون وهی می گفتی می خوام برم پیش دایی، نازنینم بهت اجازه ندادم که بری به خاطراینکه می ترسیدم دایی عزیزتو پیدا نکنی و کسی نباشه ازت مواظبت کنه ولی مدام اسرار می کردی؛  ساعت 23:50بود بالاخره راضی شدم بری پیش دایی . تقریبا عروسی تمام شده...
13 ارديبهشت 1390

لغتنامه جالب نازدونه

خوشگل مامان اینهاکلماتی هستندکه هنوز درست نمی تونی تلفظ کنی ومن همیشه دوست داشتم روزی چندین بارآنهارواززبونت بشنوم     آبپشت = لاک پشت                                    عذاک =غذا رنگین تراش = مدادتراش                              بیبان = لیوان اوفه شدم = زخمی شدم       &...
10 ارديبهشت 1390
1